فرماندهی و میدان نبرد
میدان نبرد، برآوردگاه همه ی داشته های یک فرمانده است که بتواند آنچه ازمنابع انسانی و لجستیکی در اختیار او قرار گرفته است را به بهترین نحو، مدیریت کرده و نیروهایش را به هدف مطلوب رهنمایی کند.
نویسنده: غلام رضا یزدانی
میدان نبرد، برآوردگاه همه ی داشته های یک فرمانده است که بتواند آنچه ازمنابع انسانی و لجستیکی در اختیار او قرار گرفته است را به بهترین نحو، مدیریت کرده و نیروهایش را به هدف مطلوب رهنمایی کند.
آنچه می خوانید، ویژگی های مهمی است که در بحبوحه ی نبرد، یک فرمانده باید متصف به آن باشد.
یکی از معدود صحنه هایی که جوهره وجودی افراد ظهور می کند و می توان آنها را شناخت، عکس العمل آنها در برابر سختیها، شدائد و گرفتاریهاست.چه گرفتاریهای سازمانی و چه شخصی.در چنین وضعیتهایی، افراد بیش از همه وقت نیازمند روحیه هستند. در یک مأموریت رزمی، خصوصا در صحنه های سخت میدان نبرد واقعی، بهترین عامل روحیه بخش، حرکت، گفتار و رفتار همراه با اطمینان قلبی فرمانده است.یک صحبت، یک حرکت فرمانده موجب آرامش و طمأنینه قلبی صدها و هزاران نیرو می شود و تأثیر شگرف بر سرنوشت میدان نبرد می گذارد.فرمانده در بحبوحه فشارهای میدان نبرد، پیش از آنکه بخواهد با زبان به نیروهایش بگوید نترسید، نترسیدن خودش و ظهور آثار و علائم آرامش در چهره او تزریق جرات و آرامش به آنهاست. ازاین گونه صحنه ها، صدها نمونه در شرایط سخت، بحرانی و طاقت فرسای میدانهای نبرد دفاع مقدس وجود دارد که در اینجا به ذکر چند نمونه اکتفا می کنم.
در مرحله دوم عملیات بدر، همراه مرتضی قربانی جانشین فرماندهی قرارگاه نجف بودم. در هور العظیم روی «پد»(1) خندق در محاصره نیروهای عراقی قرار گرفتیم، یک تیپ عراق برای باز پس گیری منطقه متصرفی رزمندگان اسلام تا 400 متری قرارگاه فرماندهی به جلو آمده بود. شدت آتش دشمن بقدری بود که هیچ چیز از ترکش و گلوله در امان نمانده و حتی قوطی خالی کنسروها نیز سوراخ شده بودند.من، مرتضی و شش نفر دیگر در یک سنگر خیلی کوچک بودیم.ایشان با بی سیم نیروهای خط را هدایت می کرد.در آن لحظه که به هیچ وجه قابل توصیف نیست تنها چیزی که به همه رزمندگان درگیر در آن محور روحیه میداد، خنده ها و شوخیهای آقا مرتضی بود. هیچ وقت آرامش و نگاههای آرام بخش ایشان را به اطراف، صحبت کردن عادی و معمولی او را و نیز چهره بقیه افراد را در آن لحظه فراموش نمی کنم. این در حالی بود که تداوم صدای شلیک و انفجار گلوله های تانک، توپخانه و خمپاره عراقیها لحظه ای قطع نمی شد.
در عملیات بدر بعد از تصرف شرق دجله، بعد از شش روز مقاومت بالاخره روز ششم تحت شرایطی مجبور شدیم منطقه را تخلیه و به عقب برگردیم، تعدادی اسیر و نیزشهید داشتیم. همان روز هم آقا مهدی باکری فرمانده لشکر 31 عاشورا را در خط مقدم شهید و جنازه مطهرش را آب برد.عدم موفقیت در حفظ شرق دجله را فقط کسانی که در آن عملیات بودند، می توانند درک و احساس کنند، خصوصا کسانی که مسئولیت فرماندهی در رده های مختلف را بعهده داشتند، اوضاع بسیار وخیم بود.بسیاری از فرماندهان نتوانستند گریه آهسته یا بلند خود را از دیگران مخفی کنند.عصر آن روز همه فرماندهان یگانها و قرارگاهها برای جلسه ای به قرار گاه خاتم (ص) فرا خوانده شدند. بعد از تلاوت قرآن، آقا محسن شروع به صحبت کردند. بعد از یک ربع صحبت، کم کم اخمها باز شد. وقتی آیه مبارکه «...و تلک الایام تداولها بین الناس و...»را معنی کردند و در حالی که این سخنان را همراه با آرامش و طمأنیه بیان می کردند همگی احساس کردیم هیچ چیز را از دست نداده ایم. هیچگاه آرامش آقا محسن را در آن شرایط و تأثیر عجیب آن را بر روحیه بقیه فراموش نمی کنم.به نظر من پیروزی عظیم الفجر 8 و فتح فاو، در ان جلسه تضمین شد.
در عملیات والفجر 9 دشمن بعد از بازپس گیری کل منطقه عملیاتی، تا نزدیکی قرار گاه فرماندهی پیشروی کرد. مصطفی ایزدی که فرمانده قرارگاه بود به اتفاق تیم ستادش در قرار گاه به هدایت یگانه های رزمی و رزمندگان مشغول بودند.خود قرارگاه زیر آتش شدید توپخانه سنگین دشمن بود.ناگهان گلوله ای سنگین روی سقف سنگر فرماندهی خورد و همه ما را که داخل سنگر بودیم خاکی کرد. حتی برق سنگر قطع شد و...این لحظه درست زمانی بود که حدود 15 روز از جنگ و در گیری ما با عراقی ها گذشته بود و فراز و نشیب زیادی را دیده بودیم. بعد از این همه در گیری، مناطق متصرفه را نیز از دست داده بودیم. وقتی گلوله روی سقف سنگر خورد، حدود ده نفر از مسئولین و فرماندهان در آنجا حضور داشتند.ایزدی فرمانده قرار گاه که جدیت و قاطعیت او زبان زد همه ما بود، با آرامشی وصف نشدنی به من گفت:
«چرا این عراقیها همچی می کنند مگر اینها نمی دانند، داخل این سنگر آدم هست؟»
بعد هم با خنده ای به کار خود ادامه دادند.این برخورد ایزدی در آن وضعیت روحی که همه ما داشتیم، واقعا ما را نگه می داشت.بنابراین حفظ طمأنیه و آرامش روحی هم در شکست و هم پیروزی هر دو مهم است.
حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ 27 حضرت رسول (ص)، در عملیات اعجاب آور فتح خرمشهر درسوم خرداد 61 همان آرامش را داشت که در عملیات ناموفق محمد رسول الله (ص)در دیماه سال 60 در ارتفاعات اورامان و در داخل خاک عراق از او دیدم. در هر دو صحنه چهره او را به دقت نگاه کردم، هیچ فرقی بین آرامش حاکم بر چهره و قلب حاج احمد در این دو عملیات ندیدیم، و این در حالی بود که که یکی موفقیت صد در صد بود و دیگری عدم موفقیت صد در صد. البته آرامش و اطمینان قلبی و بروز آن متاعی خریدنی نیست بلکه با توکل برخدا، ایمان راسخ، صبوری و تلاوت زیاد قرآن بدست می آید.
پس:
در شرایط سخت میدان نبرد، چهره آرام و با طمأنینه فرمانده، بیشتراز دهها سخنرانی حماسی و توصیه، روحیه بخش است.
این مطلب مهم و کار ساز به فرماندهان یگانهای رزمی اکیدا سفارش می شود که وقتی وارد منطقه مأموریتی جدیدی می شوید، کل منطقه را بخوبی بشناسید و موقعیت و وضعیت خط واگذاری به خود را در کل حوزه مأموریت خود شناخته و ارزیابی کنید.یکی از مهمترین نیازمندیهای اطلاعاتی یک فرمانده، بجز مواردی که در مباحث کلاسیک مطرح می شود، این است که را ههای اصلی، فرعی، موانع، تأسیسات و...را خوب بررسی کند و همه یا بعضی را هم روی زمین ببیند تا در زمان بحران و در حین اجرای مأموریت بتواند تصمیم منطقی بگیرد.تجربیات میادین نبرد هشت سال دفاع مقدس رزمندگان اسلام موید این مطلب است که بازدیدهای میدانی و تسلط فرماندهان بر وضعیت و جزئیات جغرافیایی منطقه در بسیاری مواقع نجات بخش بوده است.
در عملیات محرم در سال 61 در منطقه شرهانی در جنوب، ارتفاع بسیار مهمی بنام 350 در شمال منطقه نقش کلیدی داشت.بطوری که عدم تصرف آن ارتفاع می توانست بر سرنوشت کل عملیات تأثیر گذاشته و آنرا با شکست مواجه کند.
تصرف این ارتفاع به لشکر8 نجف به فرماندهی احمد کاظمی واگذار شده بود.وی بعد از مدتها شناسائی و بررسی دقیق، روزی از روی عکس هوایی متوجه جاده ای که از پشت ارتفاع فوق به نوک قله می رسد، می شود.وی بعد از حضور و شناسائی دقیق در روی زمین، با استفاده از همان جاده که در اختیار دشمن هم بود.به ارتفاع فوق حمله و آنرا با کمترین تلفات و گرفتن اسیر زیاد به تصرف در آورد.این در حالی بود که هیچ کس از وجود آن جاده اطلاعی نداشت.و در واقع کسی امیدی به تصرف راحت و بدون تلفات ارتفاع فوق نداشت.
وقتی در عملیات والفجر 9 که در شما لغرب کشور و درزمستان سال 64 در منطقه کوهستانی سلیمانیه عراق صورت گرفت، وارد منطقه شدیم، اولین کاری که شخصا روزهای اول انجام دادم، شناسائی کل منطقه بود.این کار را با موتور و بعضا پیاده انجام دادم و همه جا را هم مورد بررسی قرار دادم.در یکی از همین شناسایی ها، متوجه وجود کوره جاده ای فرعی و قدیمی شدم که از نزدیک خط مقدم از جاده اصلی جدا و از لابلای دره ها و تپه ها و درختزارها به پشت خط دشمن می رفت.پس آنرا خوب شناسایی کردم و در ذهنم بود.وقتی عملیات والفجر 9 ناکامی روبرو شد مجبور به عقب نشینی شدیم.همه تجهیزات و نیروهایی که در حین پیشروی به جلو برده بودیم به عقب برگشت.در این میان یک آتشیار توپخانه 155 خود کششی به فرماندهی یک سروان جوان که در جلو ارتفاع «چاله خزینه»موضع گرفته بود بر اثر پاتک دشمن که منجر به تصرف جاده مواصلاتی شده بود در نقطه ای بین خودی و دشمن ماند. بطوری که سه طرف موضع استقرار این آتشبار دشمن و تنها یک سمت آن در اختیار ما بود.مصطفی ایزدی فرمانده قرارگاه نجف، ساعت11 شب مرا احضار و گفت:
«هیچ مأموریتی نداری الا اینکه این آتشبار را به هر صورت به عقب بیاوری.تا این کار را نکرده ای از خط به عقب بر نمی گردی.»
گفتم:«به امید خدا می روم ببینم چه میتوان کرد؟»
آمدم قرارگاه تاکتیکی توپخانه و در حین بررسی نقشه وضعیت خط خودی و دشمن ناگهان یادم افتاد حدود 40 روز قبل درحین شناسایی منطقه کوره راهی را دیده بودم که قابل تردد با خودرو نبود ولی با وسایل مثل لودر و بلدوزر قابل عبور بود.همان لحظه با هماهنگی مهندسی، با دو لودر از همان راه با چراغ خاموش جلو رفتیم و توپها را به هر صورت تا صبح به عقب آوردیم.بعدها ایزدی گفت من توپها را از دست رفته تصور کردم چون راهی برای بازگشت در اختیار نداشتیم.وقتی قضیه شناسایی منطقه قبل از عملیات را برایشان گفتم تحسین کرد.
تصرف جزایر مجنون و فاو نیز با استفاده از همین روشها بود.یعنی فرماندهان لشکرها و قرارگاهها، درموارد متعددی حتی فرمانده کل سپاه شخصا محورها، معبرها و مناطق عملیاتی را با همه جزئیات آن بازدید می کردند تا بتوانند عملیات موفقی را طرح ریزی و اجرا کنند.
به هر صورت هر فرمانده در حوزه مأموریت و خطوط حد و منطقه مسئولیتی خود، باید به تمام جزئیان واقف باشد تا بتواند نبرد را خوب هدایت کند.سراسر تاریخ دفاع مقدس 8 ساله مملو از این مصادیق است.
پس:
وقتی در منطقه ای جدید به شما مأمورریت واگذار می شود، اولین کاری که می کنید شناسایی کلیه راهها، معابر، موانع و تأسیسات باشد.لازم است بعضی از آنها را شخصا روی زمین ببینید و به اطلاعات دریافتی و نقشه اکتفا نکنید.
تجربه دوران دفاع مقدس اهمیت و نقش این حضورها را بخوبی نشان داده است.در زمان سکوت و رکود جبهه ها، در خطوط پدافندی که معمولا اوضاع آرام است، بازدید و حضور یک فرمانده رده بالای سازمان اثرات روحی وروانی مثبت بسیار زیادی بر رزمندگان دارد وانگیزه آنها را در انجام وظایف رزمی خود در پدافند تقویت می کند.
بازدید و حضور یک فرمانده در خطوط پدافندی و در وقت سکوت و رکود جبهه عملیاتی اهمیت مأموریت را برای نیروها در خط به بهترین شکل تبیین می کند.
آنچه می خوانید، ویژگی های مهمی است که در بحبوحه ی نبرد، یک فرمانده باید متصف به آن باشد.
یکی از معدود صحنه هایی که جوهره وجودی افراد ظهور می کند و می توان آنها را شناخت، عکس العمل آنها در برابر سختیها، شدائد و گرفتاریهاست.چه گرفتاریهای سازمانی و چه شخصی.در چنین وضعیتهایی، افراد بیش از همه وقت نیازمند روحیه هستند. در یک مأموریت رزمی، خصوصا در صحنه های سخت میدان نبرد واقعی، بهترین عامل روحیه بخش، حرکت، گفتار و رفتار همراه با اطمینان قلبی فرمانده است.یک صحبت، یک حرکت فرمانده موجب آرامش و طمأنینه قلبی صدها و هزاران نیرو می شود و تأثیر شگرف بر سرنوشت میدان نبرد می گذارد.فرمانده در بحبوحه فشارهای میدان نبرد، پیش از آنکه بخواهد با زبان به نیروهایش بگوید نترسید، نترسیدن خودش و ظهور آثار و علائم آرامش در چهره او تزریق جرات و آرامش به آنهاست. ازاین گونه صحنه ها، صدها نمونه در شرایط سخت، بحرانی و طاقت فرسای میدانهای نبرد دفاع مقدس وجود دارد که در اینجا به ذکر چند نمونه اکتفا می کنم.
در مرحله دوم عملیات بدر، همراه مرتضی قربانی جانشین فرماندهی قرارگاه نجف بودم. در هور العظیم روی «پد»(1) خندق در محاصره نیروهای عراقی قرار گرفتیم، یک تیپ عراق برای باز پس گیری منطقه متصرفی رزمندگان اسلام تا 400 متری قرارگاه فرماندهی به جلو آمده بود. شدت آتش دشمن بقدری بود که هیچ چیز از ترکش و گلوله در امان نمانده و حتی قوطی خالی کنسروها نیز سوراخ شده بودند.من، مرتضی و شش نفر دیگر در یک سنگر خیلی کوچک بودیم.ایشان با بی سیم نیروهای خط را هدایت می کرد.در آن لحظه که به هیچ وجه قابل توصیف نیست تنها چیزی که به همه رزمندگان درگیر در آن محور روحیه میداد، خنده ها و شوخیهای آقا مرتضی بود. هیچ وقت آرامش و نگاههای آرام بخش ایشان را به اطراف، صحبت کردن عادی و معمولی او را و نیز چهره بقیه افراد را در آن لحظه فراموش نمی کنم. این در حالی بود که تداوم صدای شلیک و انفجار گلوله های تانک، توپخانه و خمپاره عراقیها لحظه ای قطع نمی شد.
در عملیات بدر بعد از تصرف شرق دجله، بعد از شش روز مقاومت بالاخره روز ششم تحت شرایطی مجبور شدیم منطقه را تخلیه و به عقب برگردیم، تعدادی اسیر و نیزشهید داشتیم. همان روز هم آقا مهدی باکری فرمانده لشکر 31 عاشورا را در خط مقدم شهید و جنازه مطهرش را آب برد.عدم موفقیت در حفظ شرق دجله را فقط کسانی که در آن عملیات بودند، می توانند درک و احساس کنند، خصوصا کسانی که مسئولیت فرماندهی در رده های مختلف را بعهده داشتند، اوضاع بسیار وخیم بود.بسیاری از فرماندهان نتوانستند گریه آهسته یا بلند خود را از دیگران مخفی کنند.عصر آن روز همه فرماندهان یگانها و قرارگاهها برای جلسه ای به قرار گاه خاتم (ص) فرا خوانده شدند. بعد از تلاوت قرآن، آقا محسن شروع به صحبت کردند. بعد از یک ربع صحبت، کم کم اخمها باز شد. وقتی آیه مبارکه «...و تلک الایام تداولها بین الناس و...»را معنی کردند و در حالی که این سخنان را همراه با آرامش و طمأنیه بیان می کردند همگی احساس کردیم هیچ چیز را از دست نداده ایم. هیچگاه آرامش آقا محسن را در آن شرایط و تأثیر عجیب آن را بر روحیه بقیه فراموش نمی کنم.به نظر من پیروزی عظیم الفجر 8 و فتح فاو، در ان جلسه تضمین شد.
در عملیات والفجر 9 دشمن بعد از بازپس گیری کل منطقه عملیاتی، تا نزدیکی قرار گاه فرماندهی پیشروی کرد. مصطفی ایزدی که فرمانده قرارگاه بود به اتفاق تیم ستادش در قرار گاه به هدایت یگانه های رزمی و رزمندگان مشغول بودند.خود قرارگاه زیر آتش شدید توپخانه سنگین دشمن بود.ناگهان گلوله ای سنگین روی سقف سنگر فرماندهی خورد و همه ما را که داخل سنگر بودیم خاکی کرد. حتی برق سنگر قطع شد و...این لحظه درست زمانی بود که حدود 15 روز از جنگ و در گیری ما با عراقی ها گذشته بود و فراز و نشیب زیادی را دیده بودیم. بعد از این همه در گیری، مناطق متصرفه را نیز از دست داده بودیم. وقتی گلوله روی سقف سنگر خورد، حدود ده نفر از مسئولین و فرماندهان در آنجا حضور داشتند.ایزدی فرمانده قرار گاه که جدیت و قاطعیت او زبان زد همه ما بود، با آرامشی وصف نشدنی به من گفت:
«چرا این عراقیها همچی می کنند مگر اینها نمی دانند، داخل این سنگر آدم هست؟»
بعد هم با خنده ای به کار خود ادامه دادند.این برخورد ایزدی در آن وضعیت روحی که همه ما داشتیم، واقعا ما را نگه می داشت.بنابراین حفظ طمأنیه و آرامش روحی هم در شکست و هم پیروزی هر دو مهم است.
حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ 27 حضرت رسول (ص)، در عملیات اعجاب آور فتح خرمشهر درسوم خرداد 61 همان آرامش را داشت که در عملیات ناموفق محمد رسول الله (ص)در دیماه سال 60 در ارتفاعات اورامان و در داخل خاک عراق از او دیدم. در هر دو صحنه چهره او را به دقت نگاه کردم، هیچ فرقی بین آرامش حاکم بر چهره و قلب حاج احمد در این دو عملیات ندیدیم، و این در حالی بود که که یکی موفقیت صد در صد بود و دیگری عدم موفقیت صد در صد. البته آرامش و اطمینان قلبی و بروز آن متاعی خریدنی نیست بلکه با توکل برخدا، ایمان راسخ، صبوری و تلاوت زیاد قرآن بدست می آید.
پس:
در شرایط سخت میدان نبرد، چهره آرام و با طمأنینه فرمانده، بیشتراز دهها سخنرانی حماسی و توصیه، روحیه بخش است.
این مطلب مهم و کار ساز به فرماندهان یگانهای رزمی اکیدا سفارش می شود که وقتی وارد منطقه مأموریتی جدیدی می شوید، کل منطقه را بخوبی بشناسید و موقعیت و وضعیت خط واگذاری به خود را در کل حوزه مأموریت خود شناخته و ارزیابی کنید.یکی از مهمترین نیازمندیهای اطلاعاتی یک فرمانده، بجز مواردی که در مباحث کلاسیک مطرح می شود، این است که را ههای اصلی، فرعی، موانع، تأسیسات و...را خوب بررسی کند و همه یا بعضی را هم روی زمین ببیند تا در زمان بحران و در حین اجرای مأموریت بتواند تصمیم منطقی بگیرد.تجربیات میادین نبرد هشت سال دفاع مقدس رزمندگان اسلام موید این مطلب است که بازدیدهای میدانی و تسلط فرماندهان بر وضعیت و جزئیات جغرافیایی منطقه در بسیاری مواقع نجات بخش بوده است.
در عملیات محرم در سال 61 در منطقه شرهانی در جنوب، ارتفاع بسیار مهمی بنام 350 در شمال منطقه نقش کلیدی داشت.بطوری که عدم تصرف آن ارتفاع می توانست بر سرنوشت کل عملیات تأثیر گذاشته و آنرا با شکست مواجه کند.
تصرف این ارتفاع به لشکر8 نجف به فرماندهی احمد کاظمی واگذار شده بود.وی بعد از مدتها شناسائی و بررسی دقیق، روزی از روی عکس هوایی متوجه جاده ای که از پشت ارتفاع فوق به نوک قله می رسد، می شود.وی بعد از حضور و شناسائی دقیق در روی زمین، با استفاده از همان جاده که در اختیار دشمن هم بود.به ارتفاع فوق حمله و آنرا با کمترین تلفات و گرفتن اسیر زیاد به تصرف در آورد.این در حالی بود که هیچ کس از وجود آن جاده اطلاعی نداشت.و در واقع کسی امیدی به تصرف راحت و بدون تلفات ارتفاع فوق نداشت.
وقتی در عملیات والفجر 9 که در شما لغرب کشور و درزمستان سال 64 در منطقه کوهستانی سلیمانیه عراق صورت گرفت، وارد منطقه شدیم، اولین کاری که شخصا روزهای اول انجام دادم، شناسائی کل منطقه بود.این کار را با موتور و بعضا پیاده انجام دادم و همه جا را هم مورد بررسی قرار دادم.در یکی از همین شناسایی ها، متوجه وجود کوره جاده ای فرعی و قدیمی شدم که از نزدیک خط مقدم از جاده اصلی جدا و از لابلای دره ها و تپه ها و درختزارها به پشت خط دشمن می رفت.پس آنرا خوب شناسایی کردم و در ذهنم بود.وقتی عملیات والفجر 9 ناکامی روبرو شد مجبور به عقب نشینی شدیم.همه تجهیزات و نیروهایی که در حین پیشروی به جلو برده بودیم به عقب برگشت.در این میان یک آتشیار توپخانه 155 خود کششی به فرماندهی یک سروان جوان که در جلو ارتفاع «چاله خزینه»موضع گرفته بود بر اثر پاتک دشمن که منجر به تصرف جاده مواصلاتی شده بود در نقطه ای بین خودی و دشمن ماند. بطوری که سه طرف موضع استقرار این آتشبار دشمن و تنها یک سمت آن در اختیار ما بود.مصطفی ایزدی فرمانده قرارگاه نجف، ساعت11 شب مرا احضار و گفت:
«هیچ مأموریتی نداری الا اینکه این آتشبار را به هر صورت به عقب بیاوری.تا این کار را نکرده ای از خط به عقب بر نمی گردی.»
گفتم:«به امید خدا می روم ببینم چه میتوان کرد؟»
آمدم قرارگاه تاکتیکی توپخانه و در حین بررسی نقشه وضعیت خط خودی و دشمن ناگهان یادم افتاد حدود 40 روز قبل درحین شناسایی منطقه کوره راهی را دیده بودم که قابل تردد با خودرو نبود ولی با وسایل مثل لودر و بلدوزر قابل عبور بود.همان لحظه با هماهنگی مهندسی، با دو لودر از همان راه با چراغ خاموش جلو رفتیم و توپها را به هر صورت تا صبح به عقب آوردیم.بعدها ایزدی گفت من توپها را از دست رفته تصور کردم چون راهی برای بازگشت در اختیار نداشتیم.وقتی قضیه شناسایی منطقه قبل از عملیات را برایشان گفتم تحسین کرد.
تصرف جزایر مجنون و فاو نیز با استفاده از همین روشها بود.یعنی فرماندهان لشکرها و قرارگاهها، درموارد متعددی حتی فرمانده کل سپاه شخصا محورها، معبرها و مناطق عملیاتی را با همه جزئیات آن بازدید می کردند تا بتوانند عملیات موفقی را طرح ریزی و اجرا کنند.
به هر صورت هر فرمانده در حوزه مأموریت و خطوط حد و منطقه مسئولیتی خود، باید به تمام جزئیان واقف باشد تا بتواند نبرد را خوب هدایت کند.سراسر تاریخ دفاع مقدس 8 ساله مملو از این مصادیق است.
پس:
وقتی در منطقه ای جدید به شما مأمورریت واگذار می شود، اولین کاری که می کنید شناسایی کلیه راهها، معابر، موانع و تأسیسات باشد.لازم است بعضی از آنها را شخصا روی زمین ببینید و به اطلاعات دریافتی و نقشه اکتفا نکنید.
تجربه دوران دفاع مقدس اهمیت و نقش این حضورها را بخوبی نشان داده است.در زمان سکوت و رکود جبهه ها، در خطوط پدافندی که معمولا اوضاع آرام است، بازدید و حضور یک فرمانده رده بالای سازمان اثرات روحی وروانی مثبت بسیار زیادی بر رزمندگان دارد وانگیزه آنها را در انجام وظایف رزمی خود در پدافند تقویت می کند.
بازدید و حضور یک فرمانده در خطوط پدافندی و در وقت سکوت و رکود جبهه عملیاتی اهمیت مأموریت را برای نیروها در خط به بهترین شکل تبیین می کند.
پینوشتها:
1-«پد»خشکی مصنوعی است که در وسط دریاچه ها سواحل، اهوار یا باتلاقها می سازند.
منبع: یزدانی،غلام رضا، درس های زیر درخت بلوط، تهران: نسل کوثر، چاپ اول، (1382)./ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}